پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

یازدهمین ماهگرد پارسا

بیستم آبان، من ۱۱ ماهم کامل شد و کلی بزرگتر شدم. دیگه کم کم داره یک سال میشه که اومدم تو این دنیا. مامانم با تیله های سبز خوشرنگم، برای من یک عدد ۱۱ ساخت و لباس سوپرمن خوشگلم که کادوی مامان بزرگمه، رو تنم کرد و با کمک مامان بزرگ، ازم چند تا عکس ماهگردی انداخت. اینم عکس هاش: ...
22 آبان 1399

مهارت های من در ماه یازدهم عمرم

در ماه یازدهم، راحت با گرفتن چیزی می تونم بایستم. حتی چند بار به مدت کوتاه و بدون گرفتن چیزی هم ایستادم. و در ده ماه و ۲۱ روزگی، اولین دست زدن های زندگیمو شروع کردم. بکوب دست قشنگ رو به افتخارش: فعلا همون شش تا دندون رو دارم که دو تا پایین و چهار تا بالاست. ولی با همین شش تا دندون، خیلی خوراکی ها رو می تونم بخورم. قدرت جویدنم خوبه. همچنان کلمه ای که خیلی تو دهنم می چرخه، باباست. خیلی هم شیطون شدم و هر روز چهاردست و پا کل خونه رو می چرخم....
22 آبان 1399

پارسا و ماشین لباسشویی

یک روز که ماشین لباسشویی داشت لباس های منو می شست، رفتم کنارش و با دقت به داخلش که هی می چرخید و پر از آب و کف بود، نگاه می کردم. عجب این چیز عجیبیه که می تونه لباس های ما رو با این چرخش هاش بشوره. بشر چه اختراعاتی کرده تا حالا. ماشین لباسشویی، چه کار آدم ها رو راحتتر کرده تو شستن لباس هاشون. دست مخترعینش درد نکنه. ...
22 آبان 1399

پارسا و پاییز

فصل پاییز شده و هواها سردتر شده و برگ درخت ها می ریزه تند تند. منم با کالسکه ام کنار این برگ ریزون فصل پاییز، عکس انداختم.من و مامان و هر دو تا مامان بزرگم و دو تا از خاله های مامانم، متولد فصل پاییزیم. پاییز فصل قشنگیه، فقط یه مقدار دلگیره. ...
22 آبان 1399

پارسا تو وان پر توپ

یک روز، مامان و مامان بزرگ، وان حموم منو پر از توپ های رنگی کردند و منو داخل این وان پر توپ گذاشتند. منم با توپ ها بازی می کردم و تکونشون می دادم و پرتشون می کردم. اینجا اولشه که وانم پر توپه فعلا: ولی آخرش همه توپ ها رو ریختم بیرون از وان و نتیجه اش این شد: ...
22 آبان 1399

هواپیمای پارسا

من دو تا اسباب بازی هواپیمایی هم دارم که خیلی خوشگلن و دقیقا شکل هواپیمان. یک روز مامانم اونا رو داد دستم که ببینم. بعد هواپیما کردم تو دهنم که ببینم خوردنیه یا نه؟ بعد دیدم نه، خوردنی نیست. پس مامان این برای چیه؟ مامانم گفت پارساجون، اینا واقعیشون برای پروازه تو آسمون. مثلا خاله با هواپیما، رفته کانادا. که این طور. کاش منم روزی سوار یک هواپیمای واقعی بشم، ببینم چطور پرواز می کنه. ...
22 آبان 1399

بازی با جوراب

شاید خنده دار به نظر بیاد، ولی من عاشق جورابم که باهاش بازی کنم. جوراب تو پاهام دوست ندارم بپوشم و زود در می یارمشون، ولی جوراب برای بازی دوست دارم. حتی گاهی جوراب رو تو دهنم می گیرم و مثل گربه، باهاش این ور اون ور میرم. خلاصه این طوریاست. این جا با جوراب مامانم دارم بازی می کنم که هی از رو مبل می اندازمش پایین و بعد بر می دارم. اینجاها هم جوراب های خودمو درآوردم و دارم بازی می کنم. ...
22 آبان 1399

دس دسی کردن های من

از ۱۰.۵ ماهگی به بعد دیگه می تونم دس دسی کنم. یک روز که بابایی داشت آواز می خوند و منم بغلش بودم، شروع کردم به دست دست زدن و همه رو شگفت زده کردم. بعد از اون هم دیدم این حرکتم مشتری داره، گاهی دس دس می کنم و همه رو با این حرکتم خوشحال می کنم ...
22 آبان 1399